داستان ترور خاتمی و نوع مواجهه او با کسی که قصد ترورش را داشت!!
از سال ۷۶ و ۷۷ از جریان اصلاحات متنفر بودم و احساس کردم انحرافات جدی در ساختار اجرایی ایجاد خواهند کرد. در آن ایام من آقای هاشمیرفسنجانی را نماد «اُمویت» دوران جدید میدانستم و آقای خاتمی هم بعد از هاشمی با شعار اصلاحطلبی و توسعه روی کار آمد و به تعبیر من تکمیلکننده پازلی بود که آقای هاشمیرفسنجانی برنامهریزی کرده بود. خیال میکردم خاتمی به دنبال استحاله انقلاب و مبانی نظام هستند..
پرسش: با ظهور دوم خرداد ۷۶ و رای ۲۰ میلیونی ایرانیان به سید محمد خاتمی، محافظهکاران[اصولگرایان فعلی] که تصور نمیکردند ماراتن انتخابات را از دست دهند، تحرکاتی را برای به بنبست کشاندن گفتمان اصلاحات آغاز کردند؛ و دوره مواجهه هر 9 روز دولت با یک بحران شروع شد. در آن ایام رخدادی در حال وقوع بود که در تاریخ معاصر کشورمان ردپایی از آن [جز در خاطرات ۴ فروردین آیتالله هاشمیرفسنجانی] مشاهده نمیشود. یکی از اعضای تیم حفاظتی سید محمد خاتمی که از استان لرستان به نزدیکترین فاصله با سید محمد خاتمی رسیده بود، برنامهریزی برای ترور خاتمی را در دستور کار قرار میدهد. دست روزگار «فرشاد طولابی» از اعضای سپاه لرستان که نقشه ترور خاتمی را پس از دوم خرداد ۷۶ میچیند، به نزدیکترین فاصله با رییس دولت اصلاحات میکشاند.
او میگوید: به خاطر اوضاع اقتصادی بدی که داشتم، امکان حضور در تیم حفاظت از آقای خاتمی را به خاطر اضافهکاریها و مزایای مالی خاصی که داشت، غنیمت شمرده و وارد تیم شدم. در تیم حفاظتی فیزیکی افتادم و در ماموریتهای داخل شهر و سفرهای استانی همراه ایشان بودم. از نظر مجاورت و اشراف هم، در کنار آقای خاتمی و به ایشان بسیار نزدیک بودم و در دسترس من قرار داشتند.
از سال ۷۶ و ۷۷ از جریان اصلاحات متنفر بودم و احساس کردم انحرافات جدی در ساختار اجرایی ایجاد خواهند کرد. در آن ایام من آقای هاشمیرفسنجانی را نماد «اُمویت» دوران جدید میدانستم و آقای خاتمی هم بعد از هاشمی با شعار اصلاحطلبی و توسعه روی کار آمد و به تعبیر من تکمیلکننده پازلی بود که آقای هاشمیرفسنجانی برنامهریزی کرده بود. خیال میکردم خاتمی به دنبال استحاله انقلاب و مبانی نظام هستند..
سال۷۷ طی نامهای ناشناس به آقای خاتمی، صریحا ایشان را خطری برای مملکت خطاب کردم و او را مرید شیطان دانستم. وقتی به تیم حفاظت ایشان پیوستم، دنبال این بودم که سر صحبت را با ایشان باز کرده و بگویم در دنیایی که اینقدر بیارزش است و بدون اینکه بدانی و بفهمی، خداوند اجل را بیخ گوشت میگذارد، آیا بهتر نیست دست از این اعمال برداری!
۲ماه پس از حضورم در تیم حفاظتی ایشان، ماجرای کوی دانشگاه در سال ۷۸ شکل گرفت. در آن ایام پوستری از میرزا رضای کرمانی در بساط دستفروشان روبهروی دانشگاه تهران دیدم که در آن میرزا رضا با غل و زنجیر روی پلهای نشسته و میگوید: «این دار را به یادگار نگه دارید. من اولین نیستم و آخرین هم نخواهم بود.». این پوستر را خریدم و پیروی نامه سابق، برای ایشان فرستادم و در تماسی تلفنی با مسوول دفتر ایشان، گفتم که این نامه را شوخی نگیرند.
پس از ارسال پوستر، مرحوم ریشهری، آقای خاتمی را برای کمک به توسعه حرم شاه عبدالعظیم دعوت کرد.و من به عنوان محافظ همراه آقای خاتمی بودم. با خودم میگفتم، از یک طرف نامه تهدید به ترور برای ایشان فرستادم، از سوی دیگر هم پوستر میرزا رضای کرمانی را دادهام، حالا هم همراه ایشان به محل ترور ناصرالدینشاه (حرم عبدالعظیم) آمدهام، به نظرم بهترین مکان برای ترور بود ولی جازم و موفق نشدم.
بالاخره مدتی بعد حفاظت اطلاعات دستگیرم کرد. در دادسرای نظامی ۱۸ ماه بازجوییهای گسترده را تجربه کردم. دو سال و نیم جنبههای قضایی و انتظامی را پشت سر گذاشتم تا اینکه آقای خاتمی متوجه این ماجرا شدند، و فردی را مامور کردند که از جانب ایشان اعلام کند شکایتی از من ندارند و این نامه عامل اصلی آزادی من بود. طی سالهای گرفتاری و زندان بودنم، همسر و فرزندانم شرایط نابسامانی از نظر مالی داشتند، و آقای خاتمی ۵۰۰ هزار تومان برای خانواده من ارسال کردند که بسیار به کار آنها آمد. بسیار علاقهمندم آقای خاتمی را ملاقات کرده و از ایشان حلالیت بطلبم و به خاطر زحماتی که برای آزادی من کشیدند، از ایشان قدردانی کنم.
###